جناب سوال
اینکه مردها تا آخر عمر بخوان فقط ماملکه یمین داشته باشن واصلا ازدواج نکنن اصلا چیز بدی نیست.
ولی مسئله اینجاست وقتی زن یا مردی دلشون بخواد صاحب فرزند بشن و اون بچه رو بزرگ کنند. وجود فضائی امن و منسجم و قانونمند مثل خانواده (البته خانواده سالم) برای پرورش بچه ضروری است. این تعهد قانونی اجتماعی عاطفیی که زن ومرد در چهارچوب ازدواج به هم میدن به راحتی مثل رابطه دوست پسر و دختر شکسته نمی شه. همون طور که می دونید در طی تاریخ زنها برای پرورش بچه به ساپورت عاطفی و مادی "دائم" یک مرد احتیاج داشتند.(نه مردی که امروز باشه و فردا نباشه) البته این ساپورت و حمایت مرد از زن به این معنا نبود که زن ها نسبت به شوهرانشان مالکیت جنسی داشته باشند. یعنی بگن چون تو کتبا و قانونا همسر من هستی بنابراین تا آخر عمر طرف کس دیگه نباید نگاه کنی
به نظرم میاد این ازدواج یک جور حمایت و لطفی بود که مرد ها در حق زن داشتن (البته به شرطی که زحمات و تلاش برابر زن رو در چهارچوب خانواده نادیده نگیریم)
مسئله رو از زاویه دیگه ای هم میشه بهش نگاه کرد. مردها تا آخر عمرشون می تونن ماملکه یمین داشته باشن و اگه خوششون نیامد عوضش کنن. ولی وقتی مردی به سن 70 سالگی میرسه شاید هر زنی تمایل و حوصله اینکه ماملکه یمین یه پیرمرد 70ساله بشه رو نداشته باشه.
تو سن و سال پیری بعضی وقتها احساس اینکه نیاز داری اوقات خودت رو تنهائیهات رو با کسی که یار موافق و همراه خوبی باشه قسمت کنی برای بعضی از مردم پیش میاد.و کی بهتر از همسری که تعهد عاطفی و قانونی نسبت به تو داره.
داشتن رابطه عاطفی ( جدا از رابطه جنسی) نیازی است که تا آخر عمر با انسان هست و از بین نمیره.
تو یه تحقیقی مردهای مسن مجرد به نکته ای اشاره می کردند که ما همه عمرمون کار کردیم و یه عالمه سرمایه و ثروت هم جمع کردیم. منتها برای کی؟
بعد از مردنمان نتیجه این همه زحمت و تلاش زندگیمون به کی میرسه؟
نمیگم این حرفها منطقی است. ولی مسائلی است که واقعا وجود داره در دنیای اطراف ما.
شاید فلسفه ازدواج در فرهنگ بشری از اینجا اومده باشه.
اما مسئله مهم اینجاست وقتی من آدمیم که میدونم دارم چی کار می کنم و از زندگیم چی می خواهم و به کجا دارم میرم .و تبعات همه تصمیمات زندگیم رو میپذیرم و از اون آگاهم انوقت مشکلی دیگه نیست.