سلام بی پایان بر استاد گرامی
بسیار زیبا و گویا بود. آنچه که خود لمس کرده ایم و با گوش خود از پدران خود شنیده ایم همین است. آنانی که اندکی بیش از ۱۰۰ سال پیش وارد این سرزمین شدند و جز آب و خاک و چوب درختان دم دست چیزی برای خانه ساختن نداشتند. حتی کشاورزی و دامداری چندانی هم نداشتند. نه دین و مذهبی و نه خاطره ای از عقبه ی خود.
اما همه ی آنها در یک چیز متفق القول بودند و آن اینکه ما مهاجریم. وقتی مردم سراسر سرزمینی مهاجرند پس چه علاقه و خاطره ای از گذشته خود می توانند داشته باشند. مسخره تر از این چه می تواند باشد که فرزندان قومی تاریخ قوم را برای پدران خود نقل کنند! پدرانی که جز افسانه هایی گنگ و متفاوت و متعارض با یکدیگر چیزی برای نقل گذشته ی خود نداشتند. وقتی که زمین خالی از عارضه ای خاطره انگیز باشد چه چیز می تواند یادآور خاطره ای باشد؟ در چنین خلائی است که هر قومی بدنبال ساخت پیشینه ای برای خود است و یهود حاضر برای ارائه ی هر گونه خدمات می باشد!
استاد مجددا متشکر از رنجی که در این راه می برید.
در ضمن عکس سوم و چهارم هم باز نمی شوند