ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
abbas
یوسف ثانیارتباط حضرت آیةالله بروجردی با امام زمان علیه السلام
حضرت آیةالله علامه حاج سید حسن ابطحی خراسانی(مد ظله العالی)درملاقات شصت و چهارم از کتاب ملاقات با امام زمان(ارواحنا فداه)آورده اند:استاد بزرگوار ما مرحوم آیةالله العظمی آقای بروجردی یکی از آن مراجعی بود کهقطعا با حضرت بقةالله ارتباط روحی داشت، در اینجا آنقدر قضایا و کرامات مختلفینقل شده و در بین طلاب قم در زمان خود آن مرحوم شایع بوده که نقلشکتاب را طولانی می کند.ولی از باب قضیه ای که عده ای نقل کرده اند و این قضیه ارتباط آن مرحوم رابا حضرت ولی عصرعلیه السلام ثابت می کند نقل می کنیم:آقای«سید حبیب الله حسینی قمی» که از اهل منبر قم است وآقای«حسن بقال» که فعلا در تهران است با هم قرار می گذارند که یک سالشبهای جمعه به جمکران بروند و حوائج خود را از حضرت بقیةالله بگیرند،این عمل را مرتب انجام می دهند ولی تشرفی برایشان حاصل نمی شود.پس از گذشت یک سال در یکی از شبهای جمعه، آقا حسن به آقا سیدحبیب الله می گوید:بیا با هم امشب به مسجد جمکران برویم.آقا سید حبیب الله در جواب می گوید: چون من یک سال به مسجد جمکرانرفته ام و چیزی ندیده ام دیگر به آنجا نمی روم.آقا حسن زیاد اصرار می کند که امشب را هم هر طور هست بیا با هم برویمشاید نتیجه ای داشته باشد.بالأخره حرکت می کنند و پیاده به طرف مسجد جمکران می روند. در بین راهسید مجللی را می بینند و مطمئن می شوند که او حضرت بقیةالله است.آقا سید حبیب الله می گوید: من وقتی چشمم به آن حضرت افتاد قضیهسید رشتی که در مفاتیح نقل شده به یادم آمد.به آقا حسن گفتم: برو و از آن حضرت چیزی بخواه.آقا حسن جلو رفت و سلام و گفت:آقا خواهش دارم با دست مبارکتان دشتی به من بدهید.حضرت به او سکه ای عطا فرمودند، سپس رو کردند به من و فرمودند:حاجت تو هم نزد آیةالله بروجردی است،وقتی به قم رفتی نزد آقای بروجردی برو وبگو چرا از حال فلان کس که در مصر است غافلی و چند جمله دیگر که سری بودبه من فرمودند که به آیةالله بروجردی بگویم و بعد آن حضرت تشریف بردند.آقا حسن وقتی به سکه نگاه کرد دید تنها روی آن خطی ضربدر زده اند وچیزی بر آن نوشته نشده است.بالأخره وقتی به مسجد جمکران رفتیم و قضیه را برای مردم نقل کردیمآنها سکه را در میان آب انداختند و از آن آب به قصد استشفاء آشامیدند وبه سر و صورت خود مالیدند. من هم پس از آنکه از مسجد جمکران به قمبرگشتم به منزل آیةالله بروجردی رفتم ولی تا سه روزموفق به ملاقات حضرت آیةالله بروجردی در جلسه خصوصی نشدم.روز سوم که خدمت آن مرحوم رسیدم بدون مقدمه فرمودند:سه روز است که من منتظر تو هستم کجایی؟عرض کردم: آقا موانعی بود که موفق به ملاقات خصوصی نمی شدم.آیةالله بروجردی فرمودند: حاجت تو این است که می خواهی به کربلا بروی،لذا مبلغ پولی به من دادند و من مطالبی که حضرت بقیةالله فرموده بودند بهآیةالله بروجردی عرض کردم و آیةالله بروجردی به آقا حسن گفتند:چرا آن سکه را به افراد معصیتکار و ناپاک نشان می دهی؟ضمنا من به آقای بروجردی عرض کردم:آقا شما چیزی بنویسید که منگذرنامه بگیرم و به کربلا بروم.آیةالله بروجردی فرمودند: تو گذرنامه نمی خواهی فلان دعا را بخوان واز مرز عبور کن و به کربلا برو.من هم همان روزها حرکت کردم و به طرف عراق رفتم.وقتی به مرز عراق رسیدمبا آنکه همراهان من هم گذرنامه داشتند، بیشتر از من که گذرنامه نداشتممعطل شدند و احدی از من مطالبه گذرنامه نکرد.