ستارگان دروغ و خیانت

ستارگان دروغ و خیانت

جمع آوری آراء ، نظرات ، مقالات و یادداشتهای پراکنده ناریا (آقای ناصر پورپیرار)
ستارگان دروغ و خیانت

ستارگان دروغ و خیانت

جمع آوری آراء ، نظرات ، مقالات و یادداشتهای پراکنده ناریا (آقای ناصر پورپیرار)

مسافرت به کربلا بدون گذرنامه، زیارت و ملاقات با امام زمان،جمکران

abbas

جمعه 23 فروردین 1392 ساعت 06:35 AM
http://11737.blogfa.com/post-42.aspx
پاسخ:
درس بگیرید.           
 
 
 
 
آمون : واقعا باید درس گرفت از قدرت و عظمت این امام زمان. این هم متن کامل:  
 
 
یوسف ثانی
ارتباط حضرت آیةالله بروجردی با امام زمان علیه السلام
حضرت آیةالله علامه حاج سید حسن ابطحی خراسانی(مد ظله العالی)در
 ملاقات شصت و چهارم از کتاب ملاقات با امام زمان(ارواحنا فداه)آورده اند:
استاد بزرگوار ما مرحوم آیةالله العظمی آقای بروجردی یکی از آن مراجعی بود که
قطعا با حضرت بقةالله ارتباط روحی داشت، در اینجا آنقدر قضایا و کرامات مختلفی
نقل شده و در بین طلاب قم در زمان خود آن مرحوم شایع بوده که نقلش
کتاب را طولانی می کند.
ولی از باب قضیه ای که عده ای نقل کرده اند و این قضیه ارتباط آن مرحوم را
با حضرت ولی عصرعلیه السلام ثابت می کند نقل می کنیم:
آقای«سید حبیب الله حسینی قمی» که از اهل منبر قم است و
آقای«حسن بقال» که فعلا در تهران است با هم قرار می گذارند که یک سال
شبهای جمعه به جمکران بروند و حوائج خود را از حضرت بقیةالله بگیرند،
این عمل را مرتب انجام می دهند ولی تشرفی برایشان حاصل نمی شود.
پس از گذشت یک سال در یکی از شبهای جمعه، آقا حسن به آقا سید
حبیب الله می گوید:بیا با هم امشب به مسجد جمکران برویم.
آقا سید حبیب الله در جواب می گوید: چون من یک سال به مسجد جمکران
رفته ام و چیزی ندیده ام دیگر به آنجا نمی روم.
آقا حسن زیاد اصرار می کند که امشب را هم هر طور هست بیا با هم برویم
شاید نتیجه ای داشته باشد.
بالأخره حرکت می کنند و پیاده به طرف مسجد جمکران می روند. در بین راه
سید مجللی را می بینند و مطمئن می شوند که او حضرت بقیةالله است.
آقا سید حبیب الله می گوید: من وقتی چشمم به آن حضرت افتاد قضیه
سید رشتی که در مفاتیح نقل شده به یادم آمد.
به آقا حسن گفتم: برو و از آن حضرت چیزی بخواه.
آقا حسن جلو رفت و سلام و گفت:
آقا خواهش دارم با دست مبارکتان دشتی به من بدهید.
حضرت به او سکه ای عطا فرمودند، سپس رو کردند به من و فرمودند:
حاجت تو هم نزد آیةالله بروجردی است،وقتی به قم رفتی نزد آقای بروجردی برو و
بگو چرا از حال فلان کس که در مصر است غافلی و چند جمله دیگر که سری بود
به من فرمودند که به آیةالله بروجردی بگویم و بعد آن حضرت تشریف بردند.
آقا حسن وقتی به سکه نگاه کرد دید تنها روی آن خطی ضربدر زده اند و
چیزی بر آن نوشته نشده است.
بالأخره وقتی به مسجد جمکران رفتیم و قضیه را برای مردم نقل کردیم
آنها سکه را در میان آب انداختند و از آن آب به قصد استشفاء آشامیدند و
به سر و صورت خود مالیدند. من هم پس از آنکه از مسجد جمکران به قم
برگشتم به منزل آیةالله بروجردی رفتم ولی تا سه روز
موفق به ملاقات حضرت آیةالله بروجردی در جلسه خصوصی نشدم.
روز سوم که خدمت آن مرحوم رسیدم بدون مقدمه فرمودند:
سه روز است که من منتظر تو هستم کجایی؟
عرض کردم: آقا موانعی بود که موفق به ملاقات خصوصی نمی شدم.
آیةالله بروجردی فرمودند: حاجت تو این است که می خواهی به کربلا بروی،
لذا مبلغ پولی به من دادند و من مطالبی که حضرت بقیةالله فرموده بودند به
آیةالله بروجردی عرض کردم و آیةالله بروجردی به آقا حسن گفتند:
چرا آن سکه را به افراد معصیتکار و ناپاک نشان می دهی؟
ضمنا من به آقای بروجردی عرض کردم:آقا شما چیزی بنویسید که من
گذرنامه بگیرم و به کربلا بروم.
آیةالله بروجردی فرمودند: تو گذرنامه نمی خواهی فلان دعا را بخوان و
از مرز عبور کن و به کربلا برو.
من هم همان روزها حرکت کردم و به طرف عراق رفتم.وقتی به مرز عراق رسیدم
با آنکه همراهان من هم گذرنامه داشتند، بیشتر از من که گذرنامه نداشتم
معطل شدند و احدی از من مطالبه گذرنامه نکرد.