مطلب ذیل را در پاسخ به خزعبلات اخیر آنتیپورپیرار نوشتم که مسئول تهیدست این وبلاگ از نصب آن خودداری کرد :
" بر اساس جعلیات تاریخی که بدانها معتقد هستید"
آنگونه که ادعا شده، حماسه به نوعی از متون اطلاق میشود که به توصیف اعمال پهلوانی و افتخارات قومی یا فردی میپردازد. همه کتب حماسی (که جعل جدید در زمانی متصل به زمان ما است) منتسب به کشورها و ملتهای مختلف از تشابه شخصیتها، مکانها، تا حد زیادی روابط سببی و نسبی شخصیتها و از همه مهمتر یکی بودن داستان توصیف شده حتی در جزییات، برخوردار هستند.
در مقایسه کتاب حماسی " مهاباراتا " هندیان با " شاهنامه " ایرانیان بیش از 99% اشتراک مشاهده میشود با این تفاوت که جاعلان تاریخ، زمان سروده شدن حماسه هندی را حدود 2500 سال پیش معرفی میکنند و شاهنامه را 1000 سال پیش. تا همینجا اگر شاهنامه و دیگر کتب مشابه حماسی را کار جاعلان تاریخ ندانیم، این حکیم!!! دو گیتی ابوالقاسم فردوسی را باید شیادی بیتدبیر دانست که حتی به خود زحمت تغییراتی را در کتاب خود نداده که کسی او را به جرم تقلب و عدمرعایت قانون "کپیرایت" مجرم معرفی کند!! حکیم! دو گیتی اگر خبر داشت در هزار سال بعد چنین قانونی تصویب میشود حتما کمی به مغز خود فشار وارد میکرد و برای ردگمکنی هم که شده، تغییراتی ایجاد میکرد.
این کپیبرداری شاهنامه نیز با کتاب حماسی "ایلیاد" منسوب به "هومر" شاعر و داستانسرای یونانی، نیز دیده میشود که باز این کتاب نیز حدود 2000 سال قبل از شاهنامه نوشته شده و فقط پارهای تفاوتهای جزئی در روابط سببی و نسبی شخصیتهای داستان و تبدیل شدن چشم به پاشنه، با شاهنامه مشاهده میشود.
ادعاهای مضحکی درباره این کپیبرداری شاهنامه از روی کتاب حماسی "مهاباراتا" شده که به مانند دمیدن در شیپور از دم گشاد آن میماند؛ برخی خیالبافان باستانپرست همانگونه که کشورهای دنیا را استانهای ایران باستان معرفی میکنند، میگویند که این حماسه هندی در واقع ایرانی بوده چون هند جزئی از ایران بوده و... واقعا که چه استدلال و منطق محکمی! به مانند استدلال شباهت پدر به پسر میماند.
هند به عنوان مرکز تدارک جعلیات تاریخ همواره مورد توجه ویژه محافل آکادمیک غربی بوده است و سرمنشاء بخش عمدهای از کتب ادبی تاریخی را باید در جعلی که طی 2-3 قرن اخیر انجام شده، در هند یافت. یک نمونه قابل بررسی دیگر کتاب "کلیله و دمنه" است که با مقایسه مشابه عربی و هندی آن میتوان به نتایج جالبی دست یافت.
اکنون به بررسی بخشی از کپیبرداری شاهنامه از "مهاباراتا" میپردازیم:
گرشاسب با کریشنا، رستم با ارجونا، افراسیاب با پرسورام، سیاوش با رام چندر، کیخسرو با کشیپه، اسفندیار رویینتن با کرنای رویینتن، سهراب با ببهیروواهن، زال با پاندو و کیکاوس با کویاوشان یکی بوده و وقایع منتسب به آنها نیز کاملا یکی است.
ارجون نیز چون رستم یک پهلوان شکستناپذیر بود. نبرد رستم با اسفندیار در شاهنامه فردوسی گزارش مهابارتا از داستان نبرد ارجون با کرنا را به نمایش میگذارد. نکته مهمتر اینکه رستم همانند ارجون با فرزند 14 ساله خود در دیار غربت که او را نمیشناخته، مبارزهای مرگبار داشته که نهایتا منجر به طلب نوشدارو میکند.
کشتهشدن پسران اسفندیار به دست خویشان رستم شباهت کاملی به داستان به دفتر هشتم مهابهارتا دارد که در نبردی در هفدهمین روز از نبرد هجده روزه در ناحیه کوروکشترا ( واقع در شمال دهلی) بین این دو پهلوان شکستناپذیر در میگیرد، ابتدا پسران کرنا توسط خویشان ارجون کشته میشوند.
از تشابهات دیگر این دو داستان، روایت پند دادن کتایون، مادر اسفندیار، برای پرهیز از نبرد با رستم است که کاملا با روایت هندی منطبق است: پند دادن کونتی به کرنا برای پرهیز از نبرد با ارجون. با وجود نصایح مادر، کرنا به نبرد میرود و در نبرد اول، ارجون زخمهای فراوان برداشته از پیش کرنا میگریزد (مانند زخم برداشتن رستم در نبرد اول و فرار از پیش اسفندیار) ولی پس از نکوهش برادر و نیز نصایح کریشنا دوباره به نبرد با کرنای رویینتن میرود و در نبرد دوم نیز شکست ارجون قطعی به نظر میرسید اما ناگهان چرخ ارابه کرنا در گل فرو میرود و او برای بیرون آوردن آن از گل از ارجون امان میخواهد ولی ارجون بر خلاف رسم جنگاوری با تیری افسون شده به شکل دو پیکانه، آن پهلوان رویینتن را از پای در میآورد و اسفندیار رویینتن نیز به سرنوشت کاملا مشایهی دچار میگردد و طبق داستان ایرانی رستم نیز در نبرد دوم در حال شکست بود اما تیر افسون شدهای را که سیمرغ در اختیار او گذاشته بود به سوی چشم اسفندیار رویینتن هدایت میکند و این تیر افسون شده نیز دو پیکانه بود.
داستان نبرد رستم و پسر 14 سالهاش سهراب در دیار غربت (در شهر سمنگان) نیز با داستان نبرد ارجون با پسر 14 سالهاش به نام ببهیروواهن (babhiruvahana) در ولایت منیپور سرزمینی واقع در دیار غربت کاملا شبیه است. دختر شاه سمنگان، تهمینه، با دیدن رستم دلباخته او میشود و رستم نیز او را از پدرش خواستگاری میکند. پس از مدتی اقامت رستم در سمنگان همسرش تهمینه باردار میگردد و رستم ناگزیر به بازگشت به ایران بود ...
این داستان مشابه وقایع مهابهارتای میباشد. چنانکه در دفتر 14 مهابهارتا مذکور است ارجون به ولایتی بیگانه بنام منیپور رفته و آنجا دختر راجه آن ولایت را خواستگاری نمود و حاصل این ازدواج فرزند پسری بنام ببهیروواهن بود و مدتی بعد ارجون از آن ولایت رفته و همسر و فرزندش را تنها گذاشت …
در زبان سانسکریت واژه ببهیرو Babhiru به معنای قهوهای متمایل به سرخ است که این نام در روایات شاهنامه به سهراب (سوخرا = سرخ) تبدیل شده است.
این تشابهات و اشتراکات فراوان در کتب حماسی ملتها از شرق تا غرب جهان که هر کدام از این ملتها دارای آداب و سنن و عادات و دین و اعتقادات و زبان و فرهنگ و ارزشهای متفاوتی هستند، حاکی از منشأ مشترک تولید این جعلیات است که هدف اصلی آن تزریق قومپرستی و در رگ و ذهن جهانیان و خلق یک پیشینه مبنتی بر جنگآوری است که به واسطه آن اهداف جاعلان در جهان امروز به پیش رود. البته با عنایت به مدخل عظیم قلم و مبحث کاغذ اثبات گردید که همه این کتب حماسی و سایر قصههای تاریخی، همگی جعل زمان متصل به حاضر بوده و فاقد اصالت و انتساب تاریخی به این و آن است.
ضمناً به وجود پادشاهان و فرماندهان زن در ایران باستان معتقدید. پس چرا حکیم 2 گیتی این گونه زن را توصیف میکند:
چه آموزم اندر شبستان شاه؟ به دانش زنان کی نمایند راه؟!
کسـی کــه بــُوَد مهتــر انـجمــن کفــن بهتــر او را زفــرمــان زن
سیاووش به گفتار زن شد به بـاد خجستــه زنی کــو زمــادر نـزاد
زن و اژدهـا، هر دو در خـاک بـه جهان پاک از این هر دو ناپاک به!
آمون : این هم چند یادداشت مرتبط با موضوع. از
آنگونه که ادعا شده، حماسه به نوعی از متون اطلاق میشود که به توصیف اعمال پهلوانی و افتخارات قومی یا فردی میپردازد. همه کتب حماسی (که جعل جدید در زمانی متصل به زمان ما است) منتسب به کشورها و ملتهای مختلف از تشابه شخصیتها، مکانها، تا حد زیادی روابط سببی و نسبی شخصیتها و از همه مهمتر یکی بودن داستان توصیف شده حتی در جزییات، برخوردار هستند.
در مقایسه کتاب حماسی " مهاباراتا " هندیان با " شاهنامه " ایرانیان بیش از 99% اشتراک مشاهده میشود با این تفاوت که جاعلان تاریخ، زمان سروده شدن حماسه هندی را حدود 2500 سال پیش معرفی میکنند و شاهنامه را 1000 سال پیش. تا همینجا اگر شاهنامه و دیگر کتب مشابه حماسی را کار جاعلان تاریخ ندانیم، این حکیم!!! دو گیتی ابوالقاسم فردوسی را باید شیادی بیتدبیر دانست که حتی به خود زحمت تغییراتی را در کتاب خود نداده که کسی او را به جرم تقلب و عدمرعایت قانون "کپیرایت" مجرم معرفی کند!! حکیم! دو گیتی اگر خبر داشت در هزار سال بعد چنین قانونی تصویب میشود حتما کمی به مغز خود فشار وارد میکرد و برای ردگمکنی هم که شده، تغییراتی ایجاد میکرد.
این کپیبرداری شاهنامه نیز با کتاب حماسی "ایلیاد" منسوب به "هومر" شاعر و داستانسرای یونانی، نیز دیده میشود که باز این کتاب نیز حدود 2000 سال قبل از شاهنامه نوشته شده و فقط پارهای تفاوتهای جزئی در روابط سببی و نسبی شخصیتهای داستان و تبدیل شدن چشم به پاشنه، با شاهنامه مشاهده میشود.
ادعاهای مضحکی درباره این کپیبرداری شاهنامه از روی کتاب حماسی "مهاباراتا" شده که به مانند دمیدن در شیپور از دم گشاد آن میماند؛ برخی خیالبافان باستانپرست همانگونه که کشورهای دنیا را استانهای ایران باستان معرفی میکنند، میگویند که این حماسه هندی در واقع ایرانی بوده چون هند جزئی از ایران بوده و... واقعا که چه استدلال و منطق محکمی! به مانند استدلال شباهت پدر به پسر میماند.
هند به عنوان مرکز تدارک جعلیات تاریخ همواره مورد توجه ویژه محافل آکادمیک غربی بوده است و سرمنشاء بخش عمدهای از کتب ادبی تاریخی را باید در جعلی که طی 2-3 قرن اخیر انجام شده، در هند یافت. یک نمونه قابل بررسی دیگر کتاب "کلیله و دمنه" است که با مقایسه مشابه عربی و هندی آن میتوان به نتایج جالبی دست یافت.
اکنون به بررسی بخشی از کپیبرداری شاهنامه از "مهاباراتا" میپردازیم:
گرشاسب با کریشنا، رستم با ارجونا، افراسیاب با پرسورام، سیاوش با رام چندر، کیخسرو با کشیپه، اسفندیار رویینتن با کرنای رویینتن، سهراب با ببهیروواهن، زال با پاندو و کیکاوس با کویاوشان یکی بوده و وقایع منتسب به آنها نیز کاملا یکی است.
ارجون نیز چون رستم یک پهلوان شکستناپذیر بود. نبرد رستم با اسفندیار در شاهنامه فردوسی گزارش مهابارتا از داستان نبرد ارجون با کرنا را به نمایش میگذارد. نکته مهمتر اینکه رستم همانند ارجون با فرزند 14 ساله خود در دیار غربت که او را نمیشناخته، مبارزهای مرگبار داشته که نهایتا منجر به طلب نوشدارو میکند.
کشتهشدن پسران اسفندیار به دست خویشان رستم شباهت کاملی به داستان به دفتر هشتم مهابهارتا دارد که در نبردی در هفدهمین روز از نبرد هجده روزه در ناحیه کوروکشترا ( واقع در شمال دهلی) بین این دو پهلوان شکستناپذیر در میگیرد، ابتدا پسران کرنا توسط خویشان ارجون کشته میشوند.
از تشابهات دیگر این دو داستان، روایت پند دادن کتایون، مادر اسفندیار، برای پرهیز از نبرد با رستم است که کاملا با روایت هندی منطبق است: پند دادن کونتی به کرنا برای پرهیز از نبرد با ارجون. با وجود نصایح مادر، کرنا به نبرد میرود و در نبرد اول، ارجون زخمهای فراوان برداشته از پیش کرنا میگریزد (مانند زخم برداشتن رستم در نبرد اول و فرار از پیش اسفندیار) ولی پس از نکوهش برادر و نیز نصایح کریشنا دوباره به نبرد با کرنای رویینتن میرود و در نبرد دوم نیز شکست ارجون قطعی به نظر میرسید اما ناگهان چرخ ارابه کرنا در گل فرو میرود و او برای بیرون آوردن آن از گل از ارجون امان میخواهد ولی ارجون بر خلاف رسم جنگاوری با تیری افسون شده به شکل دو پیکانه، آن پهلوان رویینتن را از پای در میآورد و اسفندیار رویینتن نیز به سرنوشت کاملا مشایهی دچار میگردد و طبق داستان ایرانی رستم نیز در نبرد دوم در حال شکست بود اما تیر افسون شدهای را که سیمرغ در اختیار او گذاشته بود به سوی چشم اسفندیار رویینتن هدایت میکند و این تیر افسون شده نیز دو پیکانه بود.
داستان نبرد رستم و پسر 14 سالهاش سهراب در دیار غربت (در شهر سمنگان) نیز با داستان نبرد ارجون با پسر 14 سالهاش به نام ببهیروواهن (babhiruvahana) در ولایت منیپور سرزمینی واقع در دیار غربت کاملا شبیه است. دختر شاه سمنگان، تهمینه، با دیدن رستم دلباخته او میشود و رستم نیز او را از پدرش خواستگاری میکند. پس از مدتی اقامت رستم در سمنگان همسرش تهمینه باردار میگردد و رستم ناگزیر به بازگشت به ایران بود ...
این داستان مشابه وقایع مهابهارتای میباشد. چنانکه در دفتر 14 مهابهارتا مذکور است ارجون به ولایتی بیگانه بنام منیپور رفته و آنجا دختر راجه آن ولایت را خواستگاری نمود و حاصل این ازدواج فرزند پسری بنام ببهیروواهن بود و مدتی بعد ارجون از آن ولایت رفته و همسر و فرزندش را تنها گذاشت …
در زبان سانسکریت واژه ببهیرو Babhiru به معنای قهوهای متمایل به سرخ است که این نام در روایات شاهنامه به سهراب (سوخرا = سرخ) تبدیل شده است.
این تشابهات و اشتراکات فراوان در کتب حماسی ملتها از شرق تا غرب جهان که هر کدام از این ملتها دارای آداب و سنن و عادات و دین و اعتقادات و زبان و فرهنگ و ارزشهای متفاوتی هستند، حاکی از منشأ مشترک تولید این جعلیات است که هدف اصلی آن تزریق قومپرستی و در رگ و ذهن جهانیان و خلق یک پیشینه مبنتی بر جنگآوری است که به واسطه آن اهداف جاعلان در جهان امروز به پیش رود. البته با عنایت به مدخل عظیم قلم و مبحث کاغذ اثبات گردید که همه این کتب حماسی و سایر قصههای تاریخی، همگی جعل زمان متصل به حاضر بوده و فاقد اصالت و انتساب تاریخی به این و آن است.
در پایان به برخی از گافهای عمده شیادان جاعل کمعقل و عجولی که شاهنامه را دستوپا کردهاند، میپردازیم. البته باستانپرستان تلاش بسیار زیادی کردهاند که این هجویات را در قالب افسانه توجیه کنند که این توجیه فاقد مبنای منطقی باز هم حکایت از تهیدستی و بیمنطقی اینان است.
تشبیه زن به اژدها و ناپاک دانستن جنس زن؛ سیاووش یک جوان آزاده، پهلوان، فهمیده، صاحب غیرت، روشنفکر و دارای همه خصلتهای عالیه انسانی بوده و حالا همین جوان روشنفکر و دارای شعور اجتماعی، در مورد «زنان» میگوید:
چه آموزم اندر شبستان شاه؟ به دانش زنان کی نمایند راه؟!
حکیم نامدار توس در صفحه 288 میفرماید:
کسـی کــه بــُوَد مهتــر انـجمــن کفــن بهتــر او را زفــرمــان زن
سیاووش به گفتار زن شد به بـاد خجستــه زنی کــو زمــادر نـزاد
زن و اژدهـا، هر دو در خـاک بـه جهان پاک از این هر دو ناپاک به!
به جناب حکیم فرزانه و فرهیخته ابوالقاسم فردوسی ایراد نمیگیریم که چرا نیمی از بشریت را «ناپاک» میشمارد و آرزو میکند که ای کاش زنها اصولاً به دنیا نمیآمدند!! لابد در آن صورت خود فردوسی برای خودش راهی برای به دنیا آمدن پیدا میکرد که احتیاج به زن ـ مادرـ نداشته باشد. مثلاً از پدرش متولد میشد!! کجایند خیالبافان سینهچاک حقوق زن در باستان که ببینند حکیمشان چه میگوید؟!!
سیاووش تا در ایران بود، حاضر نمیشد زن بگیرد. اما زمانی که پایش به توران میرسد، در عرض فقط یک ماه، دو بار داماد میشود. بنا به گواهی صحفه 255 او اول دختر «پیران» را به همسری میگیرد و یک ماه بعد با همسر دوم، یعنی «فرنگیس» ـ دختر افراسیاب ـ ازدواج میکند. این کار سیاووش چه دلیلی داشته که دختران هم میهن خودش را پسند نمیکرده؟ اتفاقاً دیگران هم همین طور بودهاند. در میان آدم حسابیهای کتاب شاهنامه یعنی مردانی مانند سام، زال، رستم، بیژن، کاووس، سیاووش، داراب و... حتی یک نفرشان هم حاضر نشده است زن ایرانی بگیرد. اتفاقاً وفادارترین و بهترین زنهای شاهنامه هم، همان دختران تورانی هستند. چون زنهای دیگر یا مثل سودابه «شبستان شاهی» را تبدیل به «خانه فساد» کرد و یا مثل دختر «فیلفوس» یا «فیلیپ» رومی که رفت و پسری مثل اسکندر زایید که آمد و ایرانیها را خانهخراب کرد!!
در صفحه 957 از یزدگرشاه خواهش میکنند که پسرش «بهرام گور» را به آنها بسپارد که درست تربیت کنند که درس بخواند و «آدم» بشود ولی در این میان «نعمانبن منذر» هم میدود وسط حرف بزرگترها و میگوید که: ما «سواریم و اسب افکنیم، کسی را که دانا بُوَد، بشکنیم و بکشیم!!» آن وقت موبدان به یزدگرد پیشنهاد میکنند که پسرش را به این عرب بسپارد که او را بزرگ کند.
به فردوسی بهتان میزنند و به دروغ ادعا میکنند که این آدم «ضدعرب» بوده، همهاش تقصیر این پانایرانیستهاست. وگنه جناب فردوسی آن اندازه به عربها عشق میورزیده و چنان مفتون تمدن عرب بوده که واحد پول همه کشورهای جهان در 7000 سال پیش را «درم» و «دینار» میداند و هیچ واحد پول دیگری را به رسمیت نمیشناسد و علاوه بر اینها، حتی واحد وزن رایج در ایران و روم باستان را «مثقال» میداند و میگوید که مثلاً فلان مقدار مثقال طلا میان داراب و «فیلقوس» رد و بدل شده است! (صفحه 109)
حکیم نامدار در صفحه 1202 مینویسد که در زمان «هرمز» ـ شاه ساسانی ـ لشکری از خزر آمده بود. تعداد این لشکر به اندازهای زیاد بوده که از «ارمینیه» تا اردبیل، پر از لشکر شده بود و نام فرماندهان این لشکر هم «عباس» و «حمزه» بود! لشکر از قوم «خزر» است، قومی که در آن روزگار بتپرست بودند. در ضمن، فاصلهشان با عربستان به اندازهای زیاد بود که در همه عمرشان نمیتوانستند نامهایی مانند «عباس» و «حمزه» را ـ که نامهایی عربی بودند ـ بشنوند.
صفحه 55 نوشته شده که فریدون به نوهاش منوچهر ـ پسر ایرج ـ چیزهای ارزشمندی از قبیل: اسب تازی، خنجر کابلی، شمشیر هندی، جوشن رومی، سپر چینی و... میدهد. واقعاً دست مریزاد حکیم 2 گیتی را! هر سال چندین مراسم بزرگداشت، نکوداشت، تجلیل و غیره برگزار میکنیم که عجم را زنده کرد، شاخ غول را شکست، ملت را از نابودی کامل نجات دادی و… ما که الآن چیزی نداریم، لااقل خودمان را گول میزدیم که در زمانهای گذشته همه چیز داشتیم و دیگران آمدند و داروندارمان را به غارت بردند. حالا جناب فردوسی همه چیز را لو میدهد که حتی شاهان افتخارآفرین ما نیز همه چیزشان را از شرق و غرب وارد میکردند؟! این جوری با آبروی یک ملت گذشتهگرا بازی میکنند؟! ا
شاهنامه فردوسی یک سند و در واقع یک مشت محکم و پاسخ دندانشکن در برابر ادعاهای علیه باستان است. با دقت در این اثر معروف حکیم توس، میبینیم که پدربزرگ مادری رستم ـ مهراب ـ از نژاد «ضحاک» و در واقع عرب است. مادربزرگ مادریاش هم که «ترک» میباشد. از طرف دیگر مادران سهراب و سیاووش هم ترک و از قوم و خویشهای افراسیاب هستند. سیاووش و بیژن هم که از توران، زن ترک میگیرند. با این حساب، بهترین و پهلوانترین مردان شاهنامه کسانی هستند که مادر غیرایرانی دارند. بیچاره آنهایی که دلشان را به این حکیمها خوش کردهاند!
در صفحه 91 ادعا میشود که سام به مازندران لشکرکشی کرد که با گرگساران بجنگد، در همین حال منوچهر ـ شاه ایران ـ در آمل و ساری است. ولی منوچهر در همانجا به سام میگوید که چون من نمیتوانم به مازندران سرکشی بکنم، بهتر است تو شاه مازندران باشی!! حالا معلوم نیست بیسوادی از منوچهر بوده یا خود فردوسی. که نمیدانستند آمل و ساری از شهرهای مازندراناند. ولی این وسط تکلیف اهل مطالعه روشن نیست که کدامیک از اینها را متهم به بیسوادی کنند، چون در هر حال شیفتگان تیفوسی ایرانباستان، آنها را متهم به انکار آن همه عظمت و شکوه خواهند کرد!
(ادامه دارد)