گویا آقای موومان از زیر این بحث شانه خالی کردند بنابراین خودم پاسخ سئوالم را می دهم.
آقای سلام محمدی
من توانمندی شما که موسوم به هنر است را تمجید میکنم و شما را یک هنرمند می دانم و فکر میکنم تقبیح و ذم هنر و طرد هنرمندان از جامعه اندیشمندان نوعی دگم اندیشی و تنگ نظری است، معتقدم بنیان اندیشی به جای این حرکت بایستی تعریف خود را از هنر و هنرمند ارائه دهد، بخصوص بر این امر اصرار دارم و تا جایی که اطلاع دارم بسیاری از بنیان اندیشان از طبع هنری برخوردارند.
هر چند امروزه کلمه هنر در بطن خود حاوی یک معنای دقیق و قاطع نیست (و شاید انتساب چنین نامی بر مجموعه ای از آثار انسانی از ریشه اشتباه باشد!؟) اما من عرایضم را در قالب همین کلمه بیان میکنم.
برخلاف توده مردم که در روزمرگی غرق شده اند، یا دلبسته دنیا و متعلقات آن هستند، انسانهایی که تنها خود را می بینند و نسبت به غیر خود بی مسئولیت و بی اعتنا هستند، انسانهایی که یادشان داده اند کار خاص و منحصر به فردی جز خوردن و خوابیدن و زاد و ولد کردن نکنند تا روزی که مرگ به سراغشان بیاید، انسانهایی که در چنبره تفکر مادی و دنیوی چنان اسیرند که تعهدات و وظایف انسانی خود را فراموش کرده اند. انسانهایی که فعلی به نام اندیشیدن برایشان تعریف نشده است، انسانهایی که فریب خورده اند و تصور میکنند زندگی همین است، انسانهایی که تصویر و تلقی متفاوت تری نسبت به زندگی ندارند. انسانهایی که کلیشه ای زندگی میکنند و تنها در پی آزموده ها هستند چون از ناآزموده ها می هراسند... گاه انسانهایی در میان این گله های انسانی یافت می شوند که نگاهی پویا و موشکافانه نسبت به مسائل پیرامون خود دارند، وارسته اند، می اندیشند، حقیقت زندگی را میبینند و تصور انسانی تری از زندگی دارند. انسانهایی که بصیرت دارند و مرام و منش و افکارشان عمیق تر و متعهدانه تر از انسانهایی عادی است، احساس مسئولیت و وظیفه می کنند، از غفلت و جهالت توده انسانها رنج میکشند و آرزو دارند که آنها را بیدار کنند، با آنان سخن بگویند، ارتباط برقرار کنند و به آنها دانسته ها و آموخته هایش را بیاموزد...به این امید که آنها نیز پوست اندازی کنند و راه و روش دیگری برای حیاتشان برگزینند... هنر زبان صحبت انسان آگاه با انسان غافل است، کانال ارتباطی دو طیف از انسانها، آنها که می دانند و آنها که نمی دانند، هنر تلاشی است تا هنرمند ارتباط برقرار کند و اندیشه و نگاه خود را به مخاطب بیاموزد، تلنگری در ذهن و زندگی او بزند شاید از سطحی نگری و بی اعتنایی اش گذر کند. با این اوصاف اثر یک هنرمند تجلی نگاه و اندیشه و منش اوست، حاصل تعمق و تفکر و کنکاش او، نتیجه احساس تعهد و مسئولیت او.
بدین ترتیب هنر یعنی اثری که از یک عقیده و اندیشه نشات گرفته و حاصل فعالیت عقل و قلب هنرمند است، بنابراین غنای یک اثر هنری وابسته به غنای ذهن و احساس خالق آن است. مثلا نقاشی تنها رقص قلم مو روی بوم نیست، حاصل ارتباط نزدیک هنرمند با سوژه و اشراف او نسبت به آن است. نقاشی که موضوع کارش انسانهاست، انسانها را بهتر و بیشتر می شناسد، ارتباط عمیقتری با آنها دارد، ضعفها و قابلیتها و سنگینی باری که بر دوش دارند را بیش از یک انسان عادی لمس میکند، از آلامشان درد میکشد و از خامی شان رنج، از آگاهیشان شاد می شود و از حرکتشان خرسند...دغدغه او انسانهاست...
هنرمند سوژه اش هر چه باشد، انسان یا خدا یا طبیعت و...وابزارش هر چه باشد، رنگ یا دوربین یا قلم...، مکان فعالیتش هر کجا که باشد صحنه نمایش یا کارگاه یا مطبخ و...بایستی دارای تعهد و آگاهی و خصائل نیک انسانی باشد و اثرش حاوی پیامی در جهت تعالی احوالات بشری و حیات مادی و معنوی او...هنرمند موفق کسی است که مخاطبش پیام او را دریافت و درک کند و در زندگی اش پیاده سازد.
هر فعالیتی که چنین مختصاتی نداشته باشد در زمره هنر نبوده و جز برای سردرگمی انسان و مشغول ساختن او به ظواهر و مقولات پوچ و بی محتوا و با نیت خیانت نسبت به بشریت نیست.
با شرح فوق تعریف هنرمند بنیان اندیش سهل می شود.