ستارگان دروغ و خیانت

ستارگان دروغ و خیانت

جمع آوری آراء ، نظرات ، مقالات و یادداشتهای پراکنده ناریا (آقای ناصر پورپیرار)
ستارگان دروغ و خیانت

ستارگان دروغ و خیانت

جمع آوری آراء ، نظرات ، مقالات و یادداشتهای پراکنده ناریا (آقای ناصر پورپیرار)

جوابیه حافظ

توحید
چهارشنبه 13 مهر 1390 ساعت 8:59 PM
سلام استاد گرامی

مدتها بود به دنبال کتاب «گفتگویی با حافظ» یا همان «حافظ شکن» مرحوم علامه برقعی بودم ، خوشبختانه توانستم از اینترنت آنرا دانلود کنم ، واقعا کتاب فاخر و ارزشمندی است و جواب های دندان شکنی بر یاوه سرایی های حافظ داده ، به این صورت که ابتدا یک غزل حافظ را آورده و زیرش با همان وزن و قافیه با شعر خود از آن انتقاد نموده ، فکر کردم بد نباشد چند مورد را اینجا برای علاقه مندان درج کنم :



ألا یا أیّها الساقی أدِر کأسًا وناوِلها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها

بمَی سجاده رنگین‌کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزل‌ها

همه کارم ز خود کامی ببدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفل‌ها

حضوری‌ گر همی ‌خواهی ازو غایب مشو حافظ
مَتی ما تلق من تهوی دَعِ الدنیا واهمِلها




--------------------------------


ألا یا أیها الیاغی مخوان دیوان باطل‌ها
حقائق را بیان بنما ذر الکأسَ واهمِلها

بنام عشق ای شاعر مزن حقه مکن خدعه
که‌ عشق‌ حق ‌محال‌ و عشق ‌مَی ‌زیبد بخوشگل‌ها

تو با تأیید یزدانی بتوفیقات ربانی
زعقل و دین بجو همت بحق کن دفع باطل‌ها

ز دیوان‌های عاشق‌ها سبک مغزان جاهل‌ها
ز لاف و باف شاعرها چه خون افتاده در دلها

درین امواج ناپاکی در این افواج بی باکی
نمی‌جویند حال ما خردمندان ساحل‌ها

الا ای شاعر مسکین می و باده کند ننگین
سبکبارا مشو سنگین که میافتی بمشکل‌ها

مشو ننگین ز می رنگین بقول حافظ ‌و پیرش
که پیران مغ و صوفی شدندی رهزن دلها

خُذ الفرصه دع الغصه مرو دنبال خودکامی
که‌ خودکامی‌ است ‌بدنامی‌ دع ‌النفس‌ وجاملها

مخوان ‌ای برقعی ‌دیوان که جمع دیو باشد آن
وگر خوانی ‌جوابش ‌دان وبالأحسن ‌فجادلها

 
 
 
 
 
 
 
 
چهارشنبه 13 مهر 1390 ساعت 9:03 PM
دل می‌رود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

آئینة سکندر جام جم است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا

آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند
أشهی لنا وأحلی مِن قُبلة العذارا

در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمی‌پسندی تغییر ده قضا را

حافظ بخود نپوشید این خرقة می آلود
ای شیخ پاک دامن معذور دار ما را
---------------------------------------------


دلرا مده تو از دست بیهوده ای نگارا
صاحب دلی نباشد جز آفریدگارا

صاحب دلان صوفی سودای بیسواد است
از شاعر خیالی دیگر چه انتظارا

دین میبرند از کف صاحبدلان و پیران
رحمی‌کنید یک دم درویش بی‌نوا را

جام جم و می و جام و آئینة سکندر
جز وهم کی نماید خدعه مکن تو ما را

آن تلخ وش نه صوفی ام الخبائثش خواند
آن را نبی چنین خواند ای پیرو نصارا

بر کوی نیکنامی حق راهنمائیت کرد
بدنامی تو از تو است معذور دار ما را

ای صاحب اراده جبری مشو تو هر دم
ایزد بداده عقلت هم فهم و اختیارا

حافظ ز جبریانست نی اهل حق و ایمان
اقرار او بدیوان روشن کند شما را

بودی تو حافظ جام بدنام و زشت فرجام
گر تو نمی‌پسندی نسبت مده قضا را

حافظ نموده در بر خود خرقه می آلود
طعنه مزن بپاکان عذری نشد خطا را

این شاعران جبری گشتند از مفاخر
دردیست بی‌مداوا اسلامیان خدا را

فریاد ای فقهیان زین شعبه‌های عرفان
چند دگر نشان نیست نی فقه و نی شما را

ای برقعی نکردی با علم دفع باطل
این کفرهای پنهان گردیده آشکارا

پاسخ:
آقای توحید. گفت و گو بر سر مقایسه و ارزش یابی دو شعر نیست، موضوع یافتن آن گروه حقه باز است که حتی برای نمونه اطلاعات درستی در باب هویت و فرهنگ شرق میانه ثبت نکرده اند و مثلا حافظی ساخته اند که چهارده روایت از قرآن می دانسته است.
نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد