سلام به دوستان
دوست گرامی جناب آقای خلیل
صحبت از رئیسعلی دلواری کردید حیفم آمد خاطره ای را که چند سال پیش برایم تداعی شد را برایتان بازگو نکنم.
پیشتر خدمت دوستان عرض کردم که اینجانب از طایفه شیش بیلی ایل قشقایی هستم. طایفه ما قشلاقش در حوالی برازجان در استان بوشهر امتداد دارد و با توجه به حضور بیش از یک قرنی ایل قشقایی در این منطقه، با مردم آنجا هم پیوندهای خویشاوندی داریم.
روزی یکی از همکاران سابقمان به من گفت که از بزرگان فامیلشان شنیده که رئیسعلی دلواری یک دزد بوده ووو. اول برای من باور این موضوع خیلی سخت بود چون وی را کسی می شناختم که علم مقابله با استعمار انگلیس را برافراشته ووو. این موضوع بصورت یک سئوال در ذهن من باقی مانده بود.
تا اینکه روزی گذرمان به برازجان افتاد و من سئوالم در مورد هویت واقعی رئیسعلی دلواری را از یکی از همین آشنایان مطرح کردم و جوابی که شنیدم تایید حرف دوستم بود!!!! اما داستان چه بوده؟
رئیسعلی اهل منطقه خشت از شهرستان کازرون استان فارس بوده و با شخصی به نام پشوتن مشترکاً به دزدی و تجاوز به نوامیس ووو مبادرت می کرده اند. یک روز اینها از قضا طبق روال همیشگی به قصد دزدی به کاروانی حمله می کنند که حامل اسلحه و تجهیزات برای قوای انگلیسی و پلیس جنوب بوده و با توجه به اینکه مردم منطقه هم خوی ضد انگلیسی داشته اند، بلافاصله این اقدام وی باعث ایجاد محبوبیت برای ایشان می شود.
دوستی رئیسعلی با پشوتن ادامه می یابد تا اینکه پشوتن متوجه می شود رئیسعلی با همسر وی رابطه نامشروع دارد. پس از آگاهی پشوتن از این موضوع، یکروز به عمد از رئیسعلی می خواهد که با وی به دزدی اموال خانه ای بروند. ابتدا پشوتن دستش را قلاب می کند تا رئیسعلی از دیوار خانه بالا برود. بعد از بالارفتن رئیسعلی، پشوتن با تفنگ چندین گلوله از پشت به سوی رئیسعلی شلیک می کند و بدین ترتیب رئیسعلی کشته شده و جنازه اش داخل خانه مردم می افتد.
حدود 50 سال بعد (اوایل سالهای 1350 شمسی) که یکباره ایرانیت محمدرضا پهلوی گل می کند و وی رسماً می گوید که "این چشم آبیها (منظورش انگلیسیها و آمریکاییها بودند) هیچ چیز نمی فهمند" و سیاست فاصله گرفتن تدریجی از انگلیسیها را در پیش می گیرد، مجوز ساخت فیلمی در مورد رئیسعلی با داستانی کذابانه داده می شود.
بعد از انقلاب هم که حکومت داعیه انگلیس ستیزی داشت شروع به پر و بال دادن به رئیسعلی می کند. آشنایمان می گفت آمدند از ما زین اسب و قطار فشنگ و وو گرفتند در اتاقی که با نام رئیسعلی ساخته شده برای نمایش گذاشتند و گفتند این زین و قطار و ووو متعلق به رئیس علی بوده و رئیسعلی اله بوده و بله.
این کل داستان رئیسعلی خشتی (و نه دلواری) بود که من به قید شرف از فایلمان نقل قول کردم.